معنی نوعی سلطه سیاسی

حل جدول

نوعی سلطه سیاسی

استعماری


سلطه

سیطره

فرهنگ معین

سلطه

قدرت، تسلط، (اِ.) فرمانروایی، پادشاهی. [خوانش: (سُ طَ) [ع. سلطه] (اِمص.)]


سیاسی

[ع.] (ص نسب.) منسوب به سیاست، مربوط به سیاست، امور سیاسی.

کلمات بیگانه به فارسی

سلطه

چیرگی

فارسی به عربی

سلطه

سیاده، صعود، هیمنه، السلطه، السیطره


سلطه جویانه

السلطویه

فرهنگ عمید

سلطه

قدرت، توانایی، چیرگی،
فرمانروایی،


سیاسی

مربوط به سیاست،
کسی که به کارهای سیاسی بپردازد و سیاست را پیشۀ خود سازد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سلطه

چیرگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سلطه

استیلا، تسلط، چیرگی، سیطره، غلبه، قدرت، قوت، ملک، پادشاهی، فرمانروایی

فرهنگ فارسی هوشیار

سلطه

قدرت و قوت، غلبه و اقتدار


سلطه التشریعیه

توان داد نهی (داد دات قانون) (قوه مقننه)


سلطه التنفیذیه

توان داد روانی (قوه مجریه)

لغت نامه دهخدا

سیاسی

سیاسی. (ع اِ) ج ِ سیساء، جای پیوند مهره های پشت و جای برنشست و از ستور و سر کتف اسب و مهره ٔ پشت خر. (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص نسبی) منسوب بسیاست.

معادل ابجد

نوعی سلطه سیاسی

381

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری