معنی نوعی سلطه سیاسی
حل جدول
فرهنگ معین
کلمات بیگانه به فارسی
چیرگی
فارسی به عربی
فرهنگ عمید
فرهنگ واژههای فارسی سره
چیرگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
استیلا، تسلط، چیرگی، سیطره، غلبه، قدرت، قوت، ملک، پادشاهی، فرمانروایی
فرهنگ فارسی هوشیار
قدرت و قوت، غلبه و اقتدار
سلطه التشریعیه
توان داد نهی (داد دات قانون) (قوه مقننه)
سلطه التنفیذیه
توان داد روانی (قوه مجریه)
لغت نامه دهخدا
سیاسی. (ع اِ) ج ِ سیساء، جای پیوند مهره های پشت و جای برنشست و از ستور و سر کتف اسب و مهره ٔ پشت خر. (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص نسبی) منسوب بسیاست.
معادل ابجد
381